- عقلتو از دست دادی ترسا؟!!!
گوشیو از گوشم فاصله دادم تا صدای جیغ آتوسا کرم نکنه. وقتی خوب جیغ کشید گفتم:......
جلوی در خانه آتوسا که خانه ای ویلایی و بزرگ بود از تاکسی با عزیز جون پیاده شدیم. دستی به مانتویم کشیدم و به طرف زنگ رفتم. عزیز پول تاکسی را داد و کنار من ایستاد.......
با صدای غصبی عزیز جون چشمام به زور باز شدن:
- آخه دختر مگه خواب جا کردی؟ ساعت دوازده ظهره! پاشو اینقدر که خوابیدی می ترسم زردی بگیری! رنگت زرد شده. دم اذون ظهره پاشو مادر ... خوب نیست دم اذون خواب باشی.
برای مشاهده به ادامه مطلب بروید
وقتی سر میز برگشتم بنفشه و شبنم عین شترمرغ گردن کشیدن و بنفشه گفت:
- خوردیش؟
- چیو؟
برای مشاهده به ادامه مطلب رویدهر دو با چشم های گشاد شده نگاهم کردند. همان لحظه ماشینی کنارمان ایستاد که سر نشینانش دو پسر به قول شبنم توتو بودند. موهای فشن و آخر تیپ! یکیشون گفت:
برای مشاهده به ادامه مطلب بروید...
صدای آهنگ آنشرلی بلند شد. سرم داشت منفجر می شد. دستم رو از زیر پتو بیرون آوردم و روی عسلی کنار تخت کشیدم. صدا لحظه به لحظه داشت بلند تر می شد و من لحظه به لحظه عصبی تر می شدم
برای مشاهده به ادامه مطلب بروید....
.: Weblog Themes By Pichak :.